بسم الله الرحمن الرحیم
به دلم افتاد نوشته ی اون وبلاتگم رو بیام تو این یکی چون به اینجا بیشتر می خوره . نوشته ی اون شب که به خودم می گفتم :
دوباره نیمه شبی شد و دلم وجود شب را در آسمانش احساس کرد و در جستجوی روزنه ای از نور ..
شاید از آخرین باری که لذت رقص عشق را بر صفحات کاغذ مجازی احساس کردم چند سالی می گذرد .
هنوز خطوط حرمت ها برایم رنگ و بوی خاصی داشت .
نمی خواهم بگویم یادش بخیر...سخنی تکراری ست .
اما باز هم هنوز طعم مناجات های رمضان چشمه های دلم را به جوشش فرا می خواند .
دلخوش بودم که رجب آمد و ما هم معتکف شدیم . پس ندای این الرجبیون را لبیک گفتیم . دریغ از این که رجب گذشت و نفهمیدیم . باز سالی گذشت و رجبی هم گذشت ... یک ماه به مهمانی نزدیک شدیم اما توشه ی راه برای رسیدن به مهمانی اندک است و لباس جشن مهیا نکرده ایم .
پیشاپیش در گوش من زمزمه می شود : اللهم رب شهر رمضان ....
دلهره ای عجیب کشتی وجودم را متطلاطم نموده است . می ترسم ... می ترسم بیاید و من نباشم ...می ترسم بیاید ، باشم و نباشم ... می ترسم بیاید ، باشم ولی در بتخانه برویم باز نگردد و رخصت نیابم تا از می وجود جرعه ای بر جام تن برانم و سرود عشق بر ضمیر خود بسرایم .
الا ان فی ایام دهرکم نفحات فتعرضوا لهن ....
ندای این الرجبیون دیگر به گوش نمی رسد ! نسیم گذشت و گونه هایم در حسرت نوازشی ماند.
اینک شعبان آمد و ... بوی کربلا .. عطر قدوم عباس و صدای العطش کودکانی که چشم انتظار اویند ..صدای بوسه های نبی بر گلوی طفلی که قرار است محشری بر پاکند در کربلا و نوای هل من ناصر ینصرنی ... شمیم جان بخش گلی که در گلبرگ های نشکفته ی خود نشان می دهد آنچه که بر او خواهد گذشت در کربلا ... راستی صدایی آشنا می شنوم ! این معزالاولیاء و مذل الاعداء ؟ انتظار ! انتظار ! انتظار ! پس او کجاست ؟ تیک .. تیک .. عقربه ها هم طاقت انتظار ندارند و زبان به شکوه گشوده اند .
نقطه سر خط...
و باز از خودمان شروع کنیم ! و در انتظار شنیدن پاسخ (الهی العفو ) در شب های قدر تا آستانه ی رمضان بر لبهای خود زمزمه کنیم ..
الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلقه بعز قدسک
...باشد که مشمول "اللهم تب علی حتی لا اعصیک " گردیم ... التماس دعا !