سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مال مایه شهوتهاست . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :10
کل بازدید :70844
تعداد کل یاداشته ها : 23
103/2/8
1:39 ص
موسیقی

بسم الله الرحمن الرحیم

باز دلش گرفته بود .

اما به جای اینکه بره سراغ خدا همش دلش رو برمی داشت می زد زیر بغلش و می رفت در خونه ی این و اون .

تق تق ..

-کیه ؟

منم یه غریبه ! دنبال یکی می گردم که ....راستی آقا شما یه دل داری که ...؟

-         نه داشتم دادم به یکی برد دیگه بهم نداد .   

در خونه ی بعدی ...

تق تق تق ....

- کییههههه ؟

( دستاشو با ترس می بره جلو صورتشو می گه ) بخشید شما دلتو می دی اینو از تنهایی در بیارم ؟

-         ببینم ...؟ ( یه نیگاه میندازه ) نه .. به درد من نمی خوره برو خونتون بچه جون...

آقا .. خانوم .... من دلمو به کی بدم ... داره می می ره ... یکی نمیاد به دادش برسه ؟

وقت نمازه ...با بی حوصلگی رفت سجادشو مثل همیشه نامنظم ولو کرد وسط اتاق و شروع کرد به نماز... الله اکبر...

تو نماز همش دنبال این بود که برم پیش کی؟

هی به خودش گفت من به یکی احتیاج دارم که حرفام رو گوش بده ...

یکی که مونسم باشه ...

یکی که تو  تنهاییم بتونم باهاش خلوت کنم ...

یکی که ...

تو همین گیر و دار بود که نمازش تموم میشه .

میاد سجاده رو بزاره روی طاقچه که ، یه دفعه دستش می گیره به کتابی که رو طاقچه بود و از اون بالا میفته پایین .

میاد کتاب رو بر داره . با ناراحتی به تیکه کاغذی که از وسطش دراومده بود نگاه میندازه . چشمش به یه نوشته ای افتاد که ....

که انگار یه نوازش مهربونی وجودش رو تکون داد :

 

بنده ی من ! آن گاه که به نماز می ایستی ، آنگونه با تو صحبت می کنم که گویی همین یک بنده را دارم . اما تو با من آنچنان صحبت می کنی که گویی هزاران خدا داری .

 

 


86/5/14::: 1:22 ع
نظر()