سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که عوض را باور کند ، در بخشش جوانمرد بود . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :2
کل بازدید :70620
تعداد کل یاداشته ها : 23
103/1/9
1:5 ع
موسیقی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 سلام

یه سلام غریب

یه سلام غریب از یه غریبه

یه سلام غریب از یه غریبه قریب

یه سلام غریبونه از یه قریب که احساس می کنه خیلی غریب شده

وقتی نگاه می کنم با تعجب می بینم خدایا من نزدیک 10 ماه یا رندش کنم نزدیک یک ساله که من اینجا نیومدم..

این یعنی این که من واقعا چقدر از اونی که دور بود دور تر شدم:(

اما یه وقتایی می بینی در اوج دوری احساس نیاز می کنی که نزدیک باشی

اون وقتایی که در به در دنبال یکی می گردی که باهاش حرف بزنی....

اما کسی رو پیدا نمی کنی..

یا اگه پیدا کنی هم حس می کنی به اونم نمی تونی بگی

یا اگه بگی باز هم آرومت نمی کنه

درد بدیه

این که آدم دردشو نتونه به هیچکس بگه

یا اگه بگه هم آروم نشه

یا اگه بتونه بگه هم ندونه دردش چیه

اینجاس که کمبود یه نوازش خدا گونه رو روی شونه هاش احساس می کنه

یه نوازشی که وقتی با نسیم نگاهش گونه های شبنم خورده ی یه در راه مونده ی تنها رو خنک می کنه  همه ی غمای عالم از دلش بیرون بره

اما دریغ از یه شبنم

نسیم که هیچ...اما دریع از یه شبنم گدایی که روی گونه های کویری و بارون نخورده ی این مسافر غریب و تنها بتونه خود نمایی کنه

این کویر مدتهاس که به خودش بارون ندیده

خدا جون

کویر خشک و برهوت به وجودم غلبه کرده

دیگه این سرزمین عجیبی که تو خلق کردی مدتهاست که ابر رحمتت رو تو آسمونش ندیده...

به خدایی که تو باشی از تشنگی دارم هلاک می شم...

آرزوی راه رفتن با چشمای بارونی ای که این وجود بی جونم رو زیر آسمون بخششت تازه کنه به دلم مونده.

آی مهربون..

باز یه شب دیگه اومد و من یادم رفت که موقع خواب رفتن من خواب نداری..

باز یه شب دیگه شد و من تو خواب غفلت بیشتر غرق شدم..

یادش بخیر...اون موقع ها..من بودم...تو بودی... ما بودیم...

اما الان تو هستی ... تو هستی ... تو هستی...اما من فقط زنده ای که بود و نبودم دیگه فرقی نداره ..تو هستی..اما گویا فقط من هستم و تو هم نیستی.کاش حداقل حس می کردم که فقط تو هستی.

بگذریم..

آ خدا

یادته بچه گیامو؟

یادته هر وقت از هر کی دلم می گرفت یا از هر چی ناراحت و نگران بودم... میومدم زیر سایه بون چشمات به دیوار وجودت تکیه می کردم و با زبون بچه گونم...خالی از هر آدابی باهات حرف می زدم..؟ دعا می کردم؟ یادته...؟

الان هر چی فکر می کنم یادم نمیاد اون آدم کی بود؟ نه...الان هر چی فکر می کنم نمی دونم اون آدمی که یادم میاد با من چه نسبتی داشت؟ اصلا تشابهی بین این دو تا نمی بینم.

اما یادمه شور وو حال عجیبی داشت که وقتی رفت این شور و حال هم رفت! رفت! رفت !

الان اون این آدم تنهای تنهاس! دلش می خواد داد بزنه تا انعکاس صداشو بارها بشنوی . اما دیگه نای ناله هم براش نمونده . فقط ازت می خواد صدای سکوتش رو بشنوی و تو هم نجوای سکوتت رو به گوشش برسونی.

یا کریم... الغوث

 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


89/2/4::: 3:21 ص
نظر()